مترسک
بخشی از نمایش نامه مترسک :
سی سالی میشه که پایه من توی خاکه، یه کلاه حصیری سرمه و یه کت پاره تنم.
همون سالهای اول کلاغها یکی از چشمهامو درآوردند تا حساب کار دستم بیاد،
تا بفهمم که زندگی با کسی شوخی نداره، اگه بخواهی جلوی بعضی ها را بگیری کاری میکنند تا با یک چشم دنیا را ببینی!
دنیایی که برای من فقط یه مزرعه است با عده ای آدم و فراوان کلاغ.
دنیای من فقط غروب داره. کلاغها روی سرم میشینند و طنین پیروزی سرمیدند،
نه میتونم دکشون کنم و نه میتونم از کثافت کاریشون روی کتم جلوگیری کنم. حقم دارند؛ چون زورشون از من بیشتره
بخش مورد علاقه نویسنده :
کثرا مترسک هایی هستیم که با زشتی ها و موهومات دنیا خو گرفته ایم.
مغلوب جبر روزگار شده ایم و خسته تکرار
. بدی ها را تحمل میکنیم تا شاید دنیای دیگری باشد که بتوانیم حق خود را بستانیم،
دریغ از اینکه آن کسی که در این دنیا برد و خورد در آن دنیای دیگر نیز در صورت وجود رویه خود را ادامه میدهد.
دل بستن به آنچه ما را از رفتن باز میدارد تنها باعث نابودی ما میشود،
باید رفت تا خرافات را مغلوب کرد، ماندن یعنی مُردن.
دل سپردن به افکار پوسیده دیگران، تن دادن به ناآگاهی آنان ما را به جنون خواهد کشاند،
جنونی که وحشتناک تر از مرگ است….
دانلود این نمایشنامه فوق العاده از پرو بووکس (توصیه شده به تمام تئاتر کاران ایران زمین)
یاسین در گفته:
فوق العاده زیبا و خواندنی. من کتاب این اثر را مطالعه کردم.
مدیر کتابخانه در گفته:
بله همینطوره بسیار دلنشین هست