درباره کتاب چاقوی شکاری
کتاب «چاقوی شکاری» Hunting knife حاوی پنج داستان کوتاه به نامهای «تهوع ۱۹۷۹»، «فرهنگ عامهای برای نسل من»، «چاقوی شکاری»، «آینه»، «داستان عمه فقیر»، «خور هنلی» و «روز تولد» نوشتهی «هاروکی موراکامی»، نویسندهی برجستهی ژاپنی است . داستان اول این کتاب بانام «تهوع ۱۹۷۹» دربارهی گرافیست جوانی است که علاقهی زیادی به گردآوری مجموعهی قدیمی صفحههای سیوسه دور جاز دارد و با زنان زیادی در ارتباط است.
این پسر عادت دارد تمامی اتفاقات روزش را بدون از قلم انداختن حتی یک روز بنویسد . او برای دوست خودش از اتفاقی عجیب میگوید: او از چهار ژوئن تا چهارده ژوئیه به بیماری عجیب مبتلا میشود و هر روز استفراغ میکند و مصادف با این بیماری هر روز تلفنی عجیب از فردی ناشناسی دریافت میکند. بیماری خاص این پسر جوان و مواجههاش با آن داستان اول کتاب «چاقوی شکاری» را شکل میدهد.
داستان کوتاه یکی از انواع آثار ادبی است که متفاوت از داستان بلند و رمان نگاشته میشود . نویسنده در این مدل، از زیادهگویی و توصیفهای بلند پرهیز و جان کلام را بیان میکند . خواننده بامطالعهی داستان کوتاه باذوق و بلاغت کلام نویسنده آشنا میشود و ممکن است مشتاق برای خواندن آثار بلند نویسنده شود . «هاروکی موراکامی» در کنار چندین داستان بلند معروف و برجسته چندین مجموعه داستان کوتاه نوشته است که ازنظر ادبی از ارزش بالایی برخوردارند.
درباره هاروکی موراکامی
«هاروکی موراکامی» Haruki Murakami نویسندهی سبک سورئال ژاپنی در ۱۲ ژانویه سال ۱۹۴۹ در کیوتو به دنیا آمد. او از کودکی به ادبیات علاقه داشت . و آثار نویسندگان غربی ازجمله «فیودور داستایوفسکی» و «ریچارد براتیگان» را مطالعه میکرد . او پس از پایان دانشگاه، به همراه همسرش قهوهفروشی راهاندازی کرد و تا مدتها در آنجا مشغول به کار شد . او از پایان دههی هفتاد میلادی نوشتن را آغاز کرد و سهگانه موش صحرایی را به چاپ رساند و چندین جایزهی معتبر کسب کرد.
این مجموعه شامل سه داستان «به آواز باد گوش بسپار» Hear the Wind Sing ۱۹۷۹، «پینبال ۱۹۷۳» Pinball, 1973 و «تعقیب گوسفند وحشی» A Wild Sheep Chase سال ۱۹۸۲ است که در سبک سورئال و حول محور یک موش صحرایی نگاشته شدهاند . پس از این آثار «هاروکی موراکامی» زندگیاش را وقف نوشتن کرد و مدتی در دانشگاه پرینستون واقع در ایالت نیوجرسی مشغول به تدریس شد.
آثار «هاروکی موراکامی» به بیش از پنجاه زبان ترجمه شدهاند و در میان خوانندگان فارسیزبان نیز محبوب هستند . «از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم»، «سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا»، «سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش» و «سامسای عاشق» ازجمله آثار این نویسنده هستند که به فارسی ترجمه شدهاند .
در بخشی از کتاب چاقوی شکاری میخوانیم:
این ماجرا دو هفتهی تمام ادامه یافت – استفراغ و تلفن زدنها. روز پانزدهم به این نتیجه رسید که هر دوی اینها از سرش زیاد است و کار را تعطیل کرد. با خود گفت، جلو استفراغ را که نمیتواند بگیرد، اما دست کم میخواست از شر تلفنها راحت شود، پس به هتلی رفت و روز را به تماشای تلویزیون و کتاب خواندن گذراند. اول کار تغییر محیط مؤثر واقع شد. توانست ساندویچ گوشت گوسالهی سرخ کرده و سالاد مارچوبه را که برای ناهار سفارش داده بود هضم کند.
ساعت ۳۰:۳ با معشوقهی یکی از دوستان در چایخانهی هتل دیدار کرد و تکهای کیک گیلاس را با قهوهی بدون شیر خورد که در معدهاش ماند. بعد با زن رفت بالا. این هم به خیر گذشت. بعد از این که زن را به خانهاش فرستاد، تنهایی در رستورانی در آن نزدیکی شام خورد: ماهی ماکروی کبایی به رسم کیوتو با توفو، سبزیهای سرکه زده، سوپ میسو و کاسهای برنج سفید. طبق معمول از الکل پرهیز کرد. ساعت ۳۰:۶ دقیقهی بعدازظهر بود.
به اتاقش برگشت، اخبار را تماشا کرد و رمان جدید اد مک بین، خیابان هشتاد و هفتم، را برداشت و بنا کرد به خواندن. ساعت ۰۰:۹ که شد و هنوز حال تهوع نداشت، نفس راحتی کشید. سرانجام، پس از دو هفتهی طولانی، توانست از خوشی سادهی معدهی پر لذت ببرد. کتاب را بست و باز تلویزیون روشن کرد و بعد از جستوجوی کانالها با ریموت، تصمیم گرفت یک وسترن قدیمی بیند. فیلم ساعت ۰۰.۱۱ تمام شد و نوبت به اخبار رسید.اخبار که تمام شد، تلویزیون را خاموش کرد.
در این موقع خیلی هوس ویسکی داشت و چیزی نمانده بود برود به بار پایین و پیالهای شبانه بزند، اما توانست جلو خود را بگیرد. چرا روز به این خوبی را خراب کنم؟ چراغ مطالعه را خاموش کرد و به زیر پتو پناه برد.
…
نصف شب بود که تلفن زنگ رد. چشم وا کرد و دید ساعت ۲: ۱۵ دقیقه را نشان میدهد. اول منگتر از آن بود که بفهمد چیزی کنار گوشش زنگ میزند، اما سرش را تکان داد و تقریباً ناآگاه گوشی تلفن را برداشت و بهطرف گوشش برد.
«سلام.»
صدایی که حالا آشنا بود باز اسم او را گفت و لحظهای بعد ارتباط قطع شد.
پرسیدم: «ولی تو که به کسی نگفته بودی توی هتلی، مگر نه؟»
«البته که نگفته بودم – جز همان زنی که به دیدنم آمد.»
«شاید او به کسی بروز داده بود.»
«آخر به چه دلیلی ممکن بود این کار را بکند؟»
از این حرف منظوری داشت.
«بعد از تلفن هرچه غذا توی معدهام بو بال آوردم، ماهی، برنج – همه چی.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.