معرفی رمان عشق و اسارت:
رمان عشق و اسارت نوشته ی فریبا آرامیان می باشد.
رمان عشق و اسارت داستان دختر مغروری را تعریف می کند که عاشق پسری از خودش مغرورتر می شود.
خلاصه ای از کتاب:
منو می ببنی تو دلم هیرا دفحش بارون کردم ای بمیری هیراد آی جیز جیگر شی هیراد آی خودم حلواتو بپزم هیراد،
بیشووور انگاری گوشام مخملیه و نمدونم ازقصد تونل وحشت انتخاب کرد
میدونه من مثه چی از تونل وحشت میترسم به تونل که رسیدیم هیراد همون ردیف اول انتخاب کرد
و نشستیم مانیا باتوان اسب بخار شروع کرد به ورورکرد و خیلی جدی پشت سر هم
میگفت:آی آی چشووم روشوون پدر و مادرگرام
بگو پخ عملیات +۱۸اینجا انجامی شه چشم رو چشم اگه به همه نگفتم یه آشی واست نپختم یه آشی میپزم سطل سطل روغن چیکه شه
من مات بودم اونم همی جور داشت میگفت:آی هوارتوسرم شد آی مردم خاک برسرم شد…آی..دستمو گذاشتم جلودهنش
وگفتم هیس دخترآبرومو بردی الانه که بریزن روسوورمون سرگرم
غذا بودیم که گوشیش زنگخورد مانیا شروع کردبه نق زدن: ایییییش برخرمگس معرکه لعنت خروس بی محل
من گفتم :به جای این حرفا بروگوشو جواب بده سریع از جاش پرید و رفت
گوشیش و جواب داد فکنم مامانش بود که داشت بازجویش میکرد و توضیح میداد
پیش منه ان قدر غرق درافکارم بود که بیمالحظه کل املتو خوردم آخرین لقمه دستم بود که مانیا چهارچوب
درایستاد :مامان سلام رسوند و گفت واسه شام بیای خونمون بایه بهونه الکی پیچوند
مامان دلم میخاست برم بیشتر پیشش باشم اما میترسیدم و شرمنده بودم از اعتمادش بنابراین ترجیح داد نرم وبپیچوندم په،
بالخره گفتم نمیتونم باشه یه وقت دیگه مانیابه سمت میزاومد که دید ظرف خالیه چشاش اندازه نعلبکی
شدوگفت: وا همه روچپوندی توشیکمت په من چی؟! من تازه به خودم اومدم که چه گندی زدم اوه ببخشید حواسم نبود
محو عسلی چشاش شودم و نگام سور خورد رو لباش و کل صورتش وای خدا چقد خواستنی بودو خوشگل چطور تاحالا متوجهش نشدم
انگارکه کور بودم انقد ناز و خواستنی بود که بی مهابا کشیدمش توبغلم سرشو گذاشتم رو سینم
تموم تنم گرگرفت قلبم هر لحظه بیشتر و بیشتر ضرب گرفت و میکوبید من:خانومی توکه انقد لوس نبودی نمیخواستم دلخورشی فدات شم فقط سرم
درد میکرد همین منظوری نداشتم
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.