خلاصه رمان یواشکی دوستت خواهم داشت
یواشکی دوستت خواهم داشت – از درون تاکسی چشم به بیرون دوخته حواسم جمع نبود … نه چیزی میدیدم، نه چیزی می شنیدم! فقط میدونستم درونم بلوایی بپاست که ذره ذره منو میخوره و از بین میبره! بخاطر دلهره و اضطرابی که تحمل میکردم، تمام بدنم از درون لرزش داشت … خیلی بیحال بودم … برای خود تنهام زمزمه کردم: نازی عاشق که شدی لالایی خوندن رو هم باید کنارش یاد میگرفتی!
شب های باقیمانده از عمرت به این سادگی ها صبح نمیشن! … ولی یه امروز رو بخودت جرات بده! یه امروز رو دوام بیار! هرطور شده باید یه امروز رو روی پا بمونی و دوام بیاری! نازی تو میتونی … حتما میتونی … امروز تو دشمن شاد نمیشی … اینو بهم قول بده … خواهش میکنم همه ی تلاشت رو بکن … چشمامو بستم و نفس اندوهگین و سوزانی رو فرو دادم که احساس کردم تا ریه هام سوخت
اگه قرار بود … اگه بنا بود … امروز تیروطایفه ی شمر ذی الجوشن منو ضعیف و زبون ببینن، فقط خودمو توی همین خیابونا می کشتم و خلاص که چشمشون به فروریختن و آوار شدنم نیفته ! تاکسی ایستاد و چشمم به تابلوی بالای دفترخانه عقد و ازدواج افتاد شماره ۱۸ دیگه دستام نا نداشت دستگیره ی تاکسی رو فشار بده! بیحال و با تمام زورم بازش کردم و پا به خیابون گذاشتم … پاهامو بزور دنبال خودم میکشوندم …
دانلود کتاب یواشکی دوستت خواهم داشت از پروبووکس
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.