معرفی کتاب-از مسافر تا تب خال :
«از مسافر تا تبخال» انتخابی است از داستانهایی که بین سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۲ در مطبوعات، منتخبات و یا مجموعه داستانها چاپ شده است. قصد داشتم که تاریخ تحریر این داستانها را به دست دهم اما نشد. ولی هر چه هست، تاریخ تحریر هیچ یک از این داستانها پیش از سال ۱۳۳۵ نیست. البته نوشتن و چاپ کردن دو مقوله جدا از هم است، گاه می شود که بین تاریخ تحریر و زمان چاپ یک داستان سالها فاصله افتد.
اين كتاب هم يك مجموعه داستان كوتاه ديگه از احمد محمود هستش كه البته داستان هاي شهر كوچك ما ، در راه ، چشم انداز ، وقتي تنها هستم ، نه ، پسرك بومي ، اجاره نشينان ، خانه اي بر آب ، غريبه ها ، آسمان آبي دز و با هم را توي كتاب غريبه ها و پسرك بومي تعريف كردم . در حقيقت اگه اينم كتاب را بخونيد لازم نيست قبلي را بخونيد .
بخشی از کتاب-از مسافر تا تب خال:
مسافر : مردي كه قرار است براي مصاحبه به شهر برسد ولي برف راه بندان درست كرده .
يك چتول عرق : درشكه چي پيري كه نه پول عرق براي خود دارد نه پول كاه براي اسبش .
غربت : پيرمردي كه همسر مريضش را براي درمان به شهر آورده .
زير باران : آدم هايي كه با فروش خونشان به بهداري قمار مي كنند .
در تاريكي : نوعي جامعه مرد سالاري . مردهايي كه از صبح بيكارند و زن هايي كه از صبح كار مي كنند . اين داستان يك زماني توي كتاب آيين نگارش هم بوده .
برخورد : آمدن تراكتور به روستا و بيكار شدن دهاتي ها . مصيبت كبك ها : خانواده اي كه چند كبك مي خرند و بچه گربه ها را از خانه بيرون مي كنند و از همان زمان مصيبت دامن گيرشان مي شود .
آسمان كور : قمار بازي كه از زندان آزاد شده .
از دلتنگي : تبعديهايي كه عرق مي خورند تا روزگار را بگذرانند يك جورايي منو ياد رمان داستان يك شهر مي انداخت .
بندر : يك جور توصيف بندر و باربرهاش هست .
ترس : دو قاچاقچي كه سعي در فرار از دست ماموران دارند .
راهي به سوي آفتاب : زنداني قاتلي كه ديوانه است و قرار است به تيمارستان برود . اين داستان در حقيقت بريده اي از رمان همسايه هاست .
تب خال : پسري كه پدرش به زندان رفته و اكنون فكر مي كند كه پدرش را باز شناخته است .
احمد محمود متولد اهوازه ولي چون پدر و مادرش دزفولي هستند اونم بيشتر خودشو دزفولي مي دونه .
قسمت هاي زيبايي از كتاب
گفت : دارم آخرين سيگار رو دود مي كنم و نمي دوني چه لذتي داره . دلم مي خواد ريزه ريزه تا آخرش دود كنم …
گفتم : من هنوز يك بسته ده تايي دست نخورده دارم
و بسته سيگار را از جيب فرنجم بيرون آوردم .
گفت :نمي گفتي بهتر بود . هميشه كيف دود كردن آخرين سيگار خيلي لذت مي ده كه تو زايلش كردي .
آدم اگه بخواد حرف نزنه ، اگه بخواد از هر كس و ناكسي حرف بشنفه ، به يكي چيزي نگه كه قابل نداره ، به يكي چيزي نگه كه كار دست آدم مي ده ، اون يكي مزلفه و دهن به دهن شدن باهاش عاره ، اون يكي لباس دولت تنشه ، كه بايد سرمون رو رو يه خشت بذاريم و بميريم .
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.